.
مجیـد اصلا اهل نمـاز‌و‌روزه و دعـا نبـود‌،
خالکوبــی هم روی دستـش داشت !
اما سـه چهـار ماه قبل از رفتن به سوریـه
خیلی متحول شـده بــود ،
همیشـه در حـال دعـا و گریـه بود،
نمازهایـش را سر وقت می‌خوانـد
و حتـی نمـاز صبـحش را نیز اول وقت می‌خوانـد !
خیـلی ناراحت بــود از اینـکه تکفیــری‌ها
یی‌رحمانـه کودکـان و مردم بی‌پنــاه را می‌کشنـد !
به مــادرم می‌گـفت:
اگرمن شهیـد شـدم پیـکرم برگشـت
من را گلـزار شهـدای یافت‌آبـاد به‌خـاک بسپاریـد.
همیشه با شـوخی و خنـده ایـن حـرف‌ها را می‌زد !
قبـل از رفتـن به سوریـه از همه‌ اهل محل‌ حلالیـت طلبیـد‌،
می‌گفت شایـد ناخواستـه دل کسی را شکستـه باشـم !
وقتـی سوریـه بود هر روز زنـگ می‌زد،
مادرم خیـلی بی‌تابـی می‌کـرد
روز آخر که زنـگ زد گفت‌:
من تا یـک هفتـه دیـگر نمی‌توانـم زنـگ بزنـم !
یک شـب جـوراب‌های همرزمانش را می‌شستـه،
همرزمش به مجیـد گفتـه:
مجیـد حیـف تو نیـست با ایـن اعتـقادات،
اخلاق و رفتـار که خالکوبـی روی دستت داری ؟!
مجید بهش گفتـه بــوده :
تا فــردا ایـن خالکوبـی یا خـاک می‌شـه
و یا اینـکه پــاک می‌شـه.
فـردای آن روز یـک تیـربه بـازوی سمت‌چپـش خورد
دستش را پـاره کرد و دیـگر خبـری از خالکوبـی نبـود !
سـه تا از تکفیـری‌ها را بـه درک واصـل کرد،
سـه یا چهار تیـر به سینـه و پهلویش می‌خـورد
و شهیـد می‌شـود و هنوز پیـکر مطهرش برنگشتـه است.
محل شهادتش جنـوب حلب، خان طومـان ! ????
‌شهید مجید قربان خانی….

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت