اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




 جستجو 



 
  من با عشق تو به خدا نزدیک‌تر می‌شوم.. ...

#خودت می‌دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازهٔ تو دوست نداشته‌ام، گاهی فکر می‌کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از #خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من با عشق تو به خدا نزدیک‌تر می‌شوم…

[دختر شینا؛صفحه146]

موضوعات: خدا شهیدم کن  لینک ثابت

[دوشنبه 1397-10-10] [ 09:43:00 ق.ظ ]  



  وَ هَلِ الّدینُ اِلَّا الْحُبُّ ...

بُرَیْد عِجلی می‌گوید:
در محضر امام باقر(ع) بودم. مسافری از خراسان که آن راه دور را پیاده طی کرده بود به حضور امام شرفیاب شد. پاهایش را که از کفش درآورد شکافته شده و ترک برداشته بود. گفت: به خدا سوگند من را نیاورد از آنجا که آمدم مگر دوستیِ شما اهل‌البیت. امام فرمودند: به خدا قسم اگر سنگی ما را دوست بدارد خداوند آن را با ما محشور و قرین گرداند. «وَ هَلِ الّدینُ اِلَّا الْحُبُّ» و آیا دین چیزی غیر از دوستی و محبت است؟

[سفینة‌البحار، ج1، ص201، مادۀ «حب»]

موضوعات: خدا شهیدم کن  لینک ثابت

 [ 09:43:00 ق.ظ ]  



  کار دشوار او رها کردن جامعه است ...

وقتی به کسی تعلیم دوچرخه‌‌سواری می‌دهید چه می‌کنید؟ او که وارد نیست؛ او را می‌گیرید، اما همین‌که او دو تا پا زد، رهایش می‌کنید. همین‌که توانست تعادلش را حفظ کند، دست از دوچرخه برمی‌دارید. گرفتنش آسان است؛ اما این گرفتن به‌ضرر اوست. اگر رهایش کنید که زمین بخورد به نفع دوچرخه سوار است. چرا؟ چون «سلامت در وابستگی»، برای انسان «هلاکت» است. درحالی‌که زخمی‌شدن در حفظ تعادل، سعادت است.
رهبر جامعه هم، هنگام «گرفتن» و قبضه‌کردن جامعه، کار ساده‌ای دارد؛ کار دشوار او در «رها‌کردن» جامعه است. وابسته‌شدن جامعه به رهبرِ خودش ساده است. روی پای خود ایستادنِ جامعه، به‌طوری‌که خود بفهمد، خود بداند و خود درک کند، دشوار است. برای گذشتن از این مرحله، جامعه «زخم‌هایی» را باید تحمل کند و آسیب‌هایی را باید قبول کند تا بتواند روی پای خود بایستد، بفهمد و حرکت کند.

«آیت‌الله حائری شیرازی رحمة‌الله‌علیه»

موضوعات: خدا شهیدم کن  لینک ثابت

 [ 09:43:00 ق.ظ ]  



  آقا بیا دشمن رخنه کرده ...

?آقا بیا ?


?✅آقا بیا دشمن حسابی رخنه کرده



?✅اهل سران با رهبرم این فتنه کرده


?✅آقا بیا ما رهبری آزاده داریم


✅?صد ها هزار عمار ومیثم سر به داریم

?✅آقا بیا اهل سران ضد انقلابند

?✅آنها به فکر اجنبی بی نان وآبند


?✅آقا بزن تیشه به جون این خبیثان



✅?اینها بفکر خویش وخوابن این کثیفان

✅?چندین هزاران شاهد وآزاده دادیم


اما دست بیعت وسازش ندادیم ✅?


?آقا خدایی رهبری آزاده داریم

✅?همچون علی (ع)چون بینوایان سفره دارد




✅?آقا بیا اینان حسابی رخنه کردند



✅? خون هزاران ماه را در شیشه کردند


✅?سردار ما سید علی قلب ولایت


?✅ هشتاد میلیون یار دارد بی نهایت



✅?آقا حسابی قلب رهبر را شکستند با اجنبی بر روی یک سفره نشستند



✅?آقا ?حسابی شاکیند اهل ولایت




✅? تا کی؟ کنند از کافر بی دین شکایت



✅ ?آنان یوسف را به نخر نان فروشند



✅?این فتنه کاران دغل خیلی چموشند



✅?آقا بیا تا قلب ها تقوا بگیرد



✅?کی؟؟؟ انتقام سیلی زهرا بگیرد

موضوعات: خدا شهیدم کن  لینک ثابت

 [ 09:42:00 ق.ظ ]  



  این قصه سر دراز دارد ...

این قصه سر دراز دارد

شهر یثرب غرق سوز و آه بود
فصل فقدان رسول الله بود
از جهان سوی جنان تا رخت بست
قلب اهل معرفت در خون نشست
تا نبی را موسم پرواز شد
سوی بیتش باب فتنه باز شد
در سقیفه عده ای سنگر زدند
پشت پا بر بیعت حیدر زدند
آتشی از کینه ها افروختند
خانه را با اهل خانه سوختند
آتش تزویر باریدن گرفت
داس هم تصمیم گل چیدن گرفت
رشته صبر علی از هم گسست
پیش چشمش پشت در پهلو شکست
لیک حقد و کینه ها پایان نیافت
تیغ بران شد سر او را شکافت
مرتضی چون جانب مینو گرفت
کشتی دین خدا پهلو گرفت
مرد میدان فتوت آرمید
موسم جولان نامردی رسید
عشق را از پشت با خنجر زدند
مجتبی را ضربه از همسر زدند
هر که بغضی داشت از آل عبا
با شتاب آمد به دشت کربلا
تا، جدال کفر و دین بالا گرفت
مرتضی چشمان زهرا را گرفت
لاله ها و یاسها پرپر شدند
سرو ها و سروران بی سر شدند
شد سر خون خدا برنیزه ها
زلف او در دست طوفان شد رها
اهل بیتش بی کس و تنها شدند
عاقبت آواره در صحرا شدند
بعد از آن هم جمله آل مصطفی
جان به لب بودند در جور و جفا
*
تا که دست دهر روزی از قضا
جام زهری ریخت در کام رضا
از شرار زهر آن مأمون پست
آتشی در قلب آن مولا نشست
لب به لب با جام زهر آلوده شد
بر لب آمد جانش و آسوده شد
بعد آن هم خدعه و فتنه گری
بود باقی تا امام عسگری
*
تکیه بر دیوار بد عهدی زدند
حرف از نابودی مهدی زدند
لیک اینبار از عنایات خدا
درپس پرده نهان شد یار ما
از گزند اهل فتنه دور ماند
سرّ او در در پرده ای مستور ماند
گرچه دیگر فتنه گر جانی نداشت
ماجرا انگار پایانی نداشت
*
در همه ادوار فتنه گشت و گشت
تابپا شد فتنه هشتاد و هشت
دشمنی و جهل با هم ساز شد
بار دیگر فتنه ای آغاز شد
فتنه جو آماده پیکار شد
کربلای دیگری تکرار شد
روز عاشورا شد و آن شد که شد
آنچنان در شهر تهران شد که شد
فتنه ها رنگ و لعابش فرق داشت
پاسخ هل من…جوابش فرق داشت
لیک دشمن اشتباهی محض کرد
شیعه را کوفی و شامی فرض کرد
آن همه اخلاص و غیرت را ندید
چشم بینای بصیرت را ندید
یک نفر با او نگفت از روی عقل
نقشه های تو ندارد بوی عقل
این همه نادانی! آخر قصه چیست؟
بی خرد اینجا که شهر کوفه نیست
عاقبت دیدی سرت بر سنگ خورد
فتنه سبز تو مهر ننگ خورد
یک زمستان دگر هم شد بهار
ماند این نهضت در اوج اقتدار
با عنایات و خدا و رهبری
شد نه دی افتخار دیگری
صحبتی دارم در آخر با ولی
با شمایم تا شهادت…یاعلی

موضوعات: خدا شهیدم کن  لینک ثابت

 [ 09:42:00 ق.ظ ]