این قصه سر دراز دارد

شهر یثرب غرق سوز و آه بود
فصل فقدان رسول الله بود
از جهان سوی جنان تا رخت بست
قلب اهل معرفت در خون نشست
تا نبی را موسم پرواز شد
سوی بیتش باب فتنه باز شد
در سقیفه عده ای سنگر زدند
پشت پا بر بیعت حیدر زدند
آتشی از کینه ها افروختند
خانه را با اهل خانه سوختند
آتش تزویر باریدن گرفت
داس هم تصمیم گل چیدن گرفت
رشته صبر علی از هم گسست
پیش چشمش پشت در پهلو شکست
لیک حقد و کینه ها پایان نیافت
تیغ بران شد سر او را شکافت
مرتضی چون جانب مینو گرفت
کشتی دین خدا پهلو گرفت
مرد میدان فتوت آرمید
موسم جولان نامردی رسید
عشق را از پشت با خنجر زدند
مجتبی را ضربه از همسر زدند
هر که بغضی داشت از آل عبا
با شتاب آمد به دشت کربلا
تا، جدال کفر و دین بالا گرفت
مرتضی چشمان زهرا را گرفت
لاله ها و یاسها پرپر شدند
سرو ها و سروران بی سر شدند
شد سر خون خدا برنیزه ها
زلف او در دست طوفان شد رها
اهل بیتش بی کس و تنها شدند
عاقبت آواره در صحرا شدند
بعد از آن هم جمله آل مصطفی
جان به لب بودند در جور و جفا
*
تا که دست دهر روزی از قضا
جام زهری ریخت در کام رضا
از شرار زهر آن مأمون پست
آتشی در قلب آن مولا نشست
لب به لب با جام زهر آلوده شد
بر لب آمد جانش و آسوده شد
بعد آن هم خدعه و فتنه گری
بود باقی تا امام عسگری
*
تکیه بر دیوار بد عهدی زدند
حرف از نابودی مهدی زدند
لیک اینبار از عنایات خدا
درپس پرده نهان شد یار ما
از گزند اهل فتنه دور ماند
سرّ او در در پرده ای مستور ماند
گرچه دیگر فتنه گر جانی نداشت
ماجرا انگار پایانی نداشت
*
در همه ادوار فتنه گشت و گشت
تابپا شد فتنه هشتاد و هشت
دشمنی و جهل با هم ساز شد
بار دیگر فتنه ای آغاز شد
فتنه جو آماده پیکار شد
کربلای دیگری تکرار شد
روز عاشورا شد و آن شد که شد
آنچنان در شهر تهران شد که شد
فتنه ها رنگ و لعابش فرق داشت
پاسخ هل من…جوابش فرق داشت
لیک دشمن اشتباهی محض کرد
شیعه را کوفی و شامی فرض کرد
آن همه اخلاص و غیرت را ندید
چشم بینای بصیرت را ندید
یک نفر با او نگفت از روی عقل
نقشه های تو ندارد بوی عقل
این همه نادانی! آخر قصه چیست؟
بی خرد اینجا که شهر کوفه نیست
عاقبت دیدی سرت بر سنگ خورد
فتنه سبز تو مهر ننگ خورد
یک زمستان دگر هم شد بهار
ماند این نهضت در اوج اقتدار
با عنایات و خدا و رهبری
شد نه دی افتخار دیگری
صحبتی دارم در آخر با ولی
با شمایم تا شهادت…یاعلی

موضوعات: خدا شهیدم کن  لینک ثابت