آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30




 جستجو 



 
  چگونه می شود شهید شد.... ...

درس شهادت را از شهدا بیاموزیم .
????????????????????

????موضوع : شهادت
????مدرس : شهدا
????منابع : دست نوشته های شهدا

⚫️ آیا امروز هم می شود شهید شد؟
???? آیا باب شهادت بسته شده است؟
⚫️ آیا هرکسی می تواند شهید شود؟
???? راه ورسم شهادت چیست؟
⚫️ چگونه زندگی کنیم تا شهید شویم ؟

????????????????????????????
❤️ آنچه ذیلا تقدیم می شود پاسخ به این سؤال ها است با باز خوانی دست نوشته ها ، وصیت نامه ها و خاطرات شهداست .❤️

???? شهدا چگونه بودند و چه ویژگی ها یی داشتند . ابتدا اوصاف شهدا را فهرست کنیم:

✅ اخلاص در عمل داشتند .
✅ پر تلاش و خستگی ناپذیر بودند .
✅ با محبت و مهربان بودند .
✅ اهل دعا و مناجات بودند .
✅ ذوب در ولایت بودند و گوششان فقط به ولایت بود .
✅ در اجرای فرمان ولایت کوتاهی نمی کردند و با تمام وجود تا اجرای کامل ان در حد مجاهدت تلاش می کردند .
✅ از گناهان ریز و درشت به جد پرهیز می کردند .
✅ واجبات را پشت سر گذاشته و به مستحبات پایبند بودند .
✅ حرمت نگه می داشتند و برای پدر و مادر احترام ویژه ای قائل بودند .
✅ اهل کمک و دست به خیر برای محرومین و مستضعفین بودند .
✅ اهل خدمت به مردم بودند و این خدمت را بر خود فرض می دانستند .
✅ اهل ریا و تظاهر نبودند.
✅ اهل پست مقام نبودند .
✅ مسئولیت پذیر بودند .
✅ اهل تکلیف بودند نه نتیجه .
✅ زمان شناس بودند و در تمام صحنه ها حضور داشتند .
✅ انقلاب و جمهوری اسلامی را باور داشتند و با تمام وجود پای انقلاب ایستاده بودند و بر سر انقلاب با هیچ کس معامله نمی کردند .
✅ فرمان ولایت فقیه را فرمان امام زمان (عج) و خداوند می دانستند .
✅ تا پای جان بر سر پیمان با ولایت فقیه زمان خود ایستادند .
✅ اهل تردید و لغزش نبودند .
✅ در امور سیاسی و رخدادهای اجتماعی و بین المللی تحلیل داشتند و بی تفاوت نبودند .
✅ نسبت به وقایع و اتفاقات جامعه هوشیار وتأثیر گذار بودند .
✅ در تصمیم سازی و تصمیم گیری های کشور دخیل و تأثیر گذار بودند.
✅ نسبت به سرنوشت انقلاب و جمهوری اسلامی بی تفاوت نبودند.
✅ شهادت را وسیله می دانستند نه هدف .
✅ انس با قران داشتند .
✅ اهل تهجد بودند .

????این بخشی از اوصاف شهدا بود که انها را به این مقام رساند .????

????مقام معظم رهبری ، امام و مقتدایمان فرمود :"شهادت محصول یک مجموعه ارزش هاست”

????????????????????????
و شهید اهل قلم شهید اوینی فرمود :
شهادت یک لباس تک سایز است هروقت به آن اندازه برسی هر کجا که باشی شهید می شوی .
????????????????????????????????????????????????

⚠️ تمام ۲۷ موردی که ذکر شد تماما بر گرفته از دست نوشته ها ، وصیت نامه ها و خاطرات شهدا بود .⚠️

آری عارف‌های کامل که درس و مشق خود را از عرفه گرفتند شهدا بودند.

????????????????????????????
التماس دعای شهادت????????????

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1395-05-07] [ 12:56:00 ب.ظ ]  



  یک توبه و نماز واقعی ....(رضا سگ باز) ...

ما را مدافع حرم آفریده اند:
????رضا سگ باز(!)
یه لات بود تو مشهد…
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن…..!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه……!

مدتی بعد….

شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد….!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام…..! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید…..!“

چمران وچمران
رضا تنها تو سنگر…..

رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده….!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه…..

شهید چمران: اشتباه فکر می کنی…..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!

هِی آبرو بهم میده…..

تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده…..!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم…..! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!….
…. رفت و تو سنگر نشست.

آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟!!!

اذان شد.

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

… سر نماز، موقع قنوت صدای گریه اش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد…..

رضارو خدا واسه خودش جدا کرد……! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

یه توبه و نماز واقعی…

به نقل از کتاب “خاطرات شهید مصطفی چمران
شهدای گمنام

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 12:54:00 ب.ظ ]  



  حر انقلاب.. ...

ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،
ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ …!؟
ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ،
می گفت:ﻃﯿﺐ …
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،
ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ …
ﮔﻔﺖ:ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ …
ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ …
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟
ﮔﻔﺖ:
ﮐﯽ؟
ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪه !؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ …
ﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!
ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ‏(ﺱ ‏) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ …!
( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،
ﻧﺎخنات ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻢ ،
میدم ﺗﯿﮑﻪ تیکه ات کنن …
ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ میخوای ﺑﮑﻦ ،
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ‏(ﺱ ‏) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ …

ﺍنقدر شکنجه اش کردند …
که ﻃﯿﺐ سینه سپر ،
ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ …
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ …
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ …!
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب ۶۰ ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ‏(ﺱ‏) …
” که شد حر انقلاب “

ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ کردن …

معرفت که داشته باشی ،
حتی اگه بد باشی ،
بالاخره یه روز بر می گردی …
میشکفی …
پر می کشی …
و اوج می گیری …بله مردی ومردانگی زمان ومکان نمیشناسه ، فرقی نمیکنه مخالف باشی ،موافق باشی ،فقط مهم اینه که جوهرش داشته باشی،

” درست مثل شهید طیب حاج رضایی “

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 12:48:00 ب.ظ ]  



  معرفی کتاب... ...

♦️امام خامنه ای :
اگر فتنه‌ی اخیر (88) را می‌خواهید بشناسید، این كتاب را بخوانید .

♦️…… در «نامیرا» است که می‌فهمی بخشی از انبوه مردمی که به امام نامه نوشتند حضور امام را برای منافع شخصی خود می‌خواستند. امضاها به خاطر درد دین نبود بلکه برای طایفه‌ای سؤال این بود که چرا معاویه شام را برتر از کوفه دانسته است. وقتی که ابن‌زیاد سر کیسه را شل کرد و از بیت‌المال کیسه‌های طلا بخشید، دیگر آمدن امام فایده‌ای برای این قوم نداشت. قصور معاویه را یزید جبران کرده بود، شاید اگر امام می‌آمد به کوفه و زعامت قوم را برعهده می‌گرفت اینان باز هم مخالفت می‌کردند. هرچند ابن‌زیاد هلاکشان کرد و دستشان را به خون پسر  پیامبر آلوده کرد.

♦️«نامیرا» یک مشخصه‌ی بارز دارد. نامیرا یک دوره‌ی فتنه‌شناسی است برای کسانی که در پی حق هستند و می‌خواهند بدانند که حق و باطل چگونه جابه‌جا می‌شوند. که حتی «عبدالله بن‌عمیر» با آن همه سابقه در جهاد با کفار تردید می‌کند که چرا پسر پیامبر به مقابله با یزید برخاسته است؟

♦️«نامیرا» داستان عاشقانه هم دارد و نویسنده آگاهانه درام و رمانس را در کتابش خوب پرداخته است. «عشق» در نامیرا عشق بازاری نیست؛ آنجایی که سلیمه دختر عمرو بن‌حجاج با ربیع پیمان زناشویی می‌بندد و خوشحال است که همسرش محب علی و اولاد اوست و خشمگین می‌شود که چرا پدرش به حسین علیه‌السلام پشت کرده است. این عشق آن قدر قوی است که وقتی ربیع کارش به تردید می‌کشد، سلیمه هشدار می‌دهد که پیوند آن دو از سر حب علی و حسین علیهماالسلام است.

♦️در داستان کسانی را می‌بینیم که در لحظه‌های آخر به کاروان امام می‌رسند و البته چه خوش می‌رسند. اینان مدیون یک لحظه محاسبه‌ی درست هستند تا بسوی امام بروند و البته می‌روند و می‌توانند با امام باشند.

♦️داستان «نامیرا» تمامی ندارد اما تو باید تا انتهای کتاب بخوانی تا حس کنی چرا «اَنَس بن‌حارث کاهلی» خیلی قبل‌تر از واقعه‌ی عاشورا در کربلا به انتظار امامش نشسته است. اَنَس این‌قدر افق بلندتری دارد که  به «عبدالله بن‌عمیر» هم هشدار می‌دهد حرامیان و مسلمانان و مشرکان به زودی یکی می‌شوند! و بر بهترین خلق خدا هجوم می‌آورند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 12:46:00 ب.ظ ]  



  . ????ریشـــوُهایِ بـا ریشِـه???? ...

.
مجیـد اصلا اهل نمـاز‌و‌روزه و دعـا نبـود‌،
خالکوبــی هم روی دستـش داشت !
اما سـه چهـار ماه قبل از رفتن به سوریـه
خیلی متحول شـده بــود ،
همیشـه در حـال دعـا و گریـه بود،
نمازهایـش را سر وقت می‌خوانـد
و حتـی نمـاز صبـحش را نیز اول وقت می‌خوانـد !
خیـلی ناراحت بــود از اینـکه تکفیــری‌ها
یی‌رحمانـه کودکـان و مردم بی‌پنــاه را می‌کشنـد !
به مــادرم می‌گـفت:
اگرمن شهیـد شـدم پیـکرم برگشـت
من را گلـزار شهـدای یافت‌آبـاد به‌خـاک بسپاریـد.
همیشه با شـوخی و خنـده ایـن حـرف‌ها را می‌زد !
قبـل از رفتـن به سوریـه از همه‌ اهل محل‌ حلالیـت طلبیـد‌،
می‌گفت شایـد ناخواستـه دل کسی را شکستـه باشـم !
وقتـی سوریـه بود هر روز زنـگ می‌زد،
مادرم خیـلی بی‌تابـی می‌کـرد
روز آخر که زنـگ زد گفت‌:
من تا یـک هفتـه دیـگر نمی‌توانـم زنـگ بزنـم !
یک شـب جـوراب‌های همرزمانش را می‌شستـه،
همرزمش به مجیـد گفتـه:
مجیـد حیـف تو نیـست با ایـن اعتـقادات،
اخلاق و رفتـار که خالکوبـی روی دستت داری ؟!
مجید بهش گفتـه بــوده :
تا فــردا ایـن خالکوبـی یا خـاک می‌شـه
و یا اینـکه پــاک می‌شـه.
فـردای آن روز یـک تیـربه بـازوی سمت‌چپـش خورد
دستش را پـاره کرد و دیـگر خبـری از خالکوبـی نبـود !
سـه تا از تکفیـری‌ها را بـه درک واصـل کرد،
سـه یا چهار تیـر به سینـه و پهلویش می‌خـورد
و شهیـد می‌شـود و هنوز پیـکر مطهرش برنگشتـه است.
محل شهادتش جنـوب حلب، خان طومـان ! ????
‌شهید مجید قربان خانی….

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 12:41:00 ب.ظ ]  




 
مداحی های محرم