تیر 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            




 جستجو 



 
  آقای روحانی مردم بیدارند.... ...

آقای روحانی دروغ دیگر کافیست
مردم بیدار و آگاهند و فریب نمی‌خورند…

?شیخ حسن:‏ پرتاب موشک از سوی سپاه تصمیم شورای عالی امنیت ملی ‏بود

?سردارباقری (فرمانده کل ستاد نیروهای مسلح):
صفر تا صد عملیات موشکی ایران توسط سپاه بوده تحت امر امام خامنه ای…

رئیس شورای عالی امنیت ملی روحانی است او میخواست این اقدام انقلابی سپاه به فرماندهی امام خامنه ای را به نام خود تمام کند
#شتر_در_خواب_بیند_پنبه_دانه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1396-04-01] [ 02:21:00 ب.ظ ]  



  کم کم.غروب ماه خدا دیده میشود.. ...

#تلنگر
تا حالا قبض موبایلتونو قبل از بیستم ماه پرداخت کردید تا از یک روز مکالمه رایگان درون شبکه بهرمند بشید؟!
دیدید وقتی یک روز مکالمه تموم میشه چه پیامی میاد رو گوشی؟

“مشترک محترم مهلت استفاده هدیه یک روز مکالمه رایگان شما به پایان رسید از این پس مکالمات با نرخ عادی محاسبه خواهد شد.

داستان ما و شماست
مهلت استفاده ما از یک ماه هدیه آسمانی مضاعف و ثوابهای چندین برابر در ضیافت الهی درون شبکه و برون شبکه تا چند وقت دیگه به پایان میرسه و عبادات با نرخ واقعی محاسبه خواهد شد.

ثواب خوندن یک آیه برابر همان آیه نه یک ختم قرآن، خواب یعنی خواب نه عبادت، نفس یعنی نفس نه تسبیح

مشترکین عزیز تا رسیدن پیام پایانی فقط چند روز دیگر فرصت دارید چون “کم کم غروب ماه خدا داره دیده میشه”

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:57:00 ب.ظ ]  



  عطر سیاه(طنز شهدا) ...

?خاطرات طنز شهدا?
?عطر سیاه

?شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودن تو سنگر برای دعای کمیل،چراغارو خاموش کردن.
حال و هوای خاصی گرفته بود،
هرکسی زیر لب زمزمه میکرد و اشک میریخت؛
یه دفعه یکی از بچه ها اومد گفت :
اخوی بفرما عطر بزن ، ثواب داره.
اون بنده خدا گفت:
آخه الان وقتشه؟
بزن اخوی بو بد میدی،!
امام زمان عج نمیاد تو مجلسمونا،
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره.

بعدِ دعا که چراغارو روشن کردن،صورت همه سیاه بود.
تو عطر جوهر ریخته بود??
بچه ها هم یه جشن پتوی مشتی براش گرفتن… …

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:56:00 ب.ظ ]  



  ای کاش بیاییم .وراه بیایم...... ...

?دوستان خبردارید…


هنوز که هنوز است حمید باکری از عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته…❗

خبر دارید که شهید علیرضا امیری آن دلیرمرد خطه غرب آن نستوده مبارز تپه حر هنوز برنگشته…❗

از ابراهیم هادی خبری دارید…❗

بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید…❗

از جوانانی که خوراک کوسه های اروند شدند خبری دارید…❗

هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید…❗

هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد…❗

هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
خواهرم حجاب…❗

هنوز که هنوز است شهدا می ترسند
از اینکه رهبر رو تنها بگذاریم…❗

و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند…❗

و هنوز که هنوز است مادرانی چشم انتظار جـــــــــــــگرگوشه هایشان هستند ….❗

ای کاش، بیاییم و به راه بیاییم ….

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:42:00 ب.ظ ]  



  رهایم کن از بند اسارت....دلتنگ شلمچه ...

‍ #شلمچه
.
#آه که دلم چقدر هوای #شلمچه کرده است…
.
انگار پایم از این کفش ها و #خیابان ها #خسته شده!
کمی #خاک شلمچه می خواهم؛
#ساده و پا برهنه راه بروم…
.
فضای غبار آلود این #شهر دلم را به کنج #قفسی فرستاده!
#اسیر شده ام…
.
رهایم کنید از #بند اسارت!
#آی_شهدا
.
می خواهم #پرواز کنم؛
دلم #آسمان می خواهد…
.
.
.
? هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد . . .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:39:00 ب.ظ ]  



  طنز جبهه(آموزش نارنجک) ...

#طنـــز_جبهــــہ ?

✍آموزش نارنجک
شلمچه بودیم!
شیخ مهدی? می خواست آموزشِ پرتابِ نارنجک? بده. گفت: «? بچه ها خوب? نگاه کنید. محمد! حواست? این جا باشه. احمد! این جوری نارنجکو? پرتاب می کنند. ?خوب نگاه کنید تا خوب یاد بگیرید. خوب یاد بگیرید که یه وقتی? خودتون یا یه زبون ?بسته ای رو نفله? نکنید. من توی پادگان بهترین نارنجک ?زن بودم. اول، دستتون رو می ذارین این جا. »
بعد شیخ مهدی? ضامنو کشید و گفت: « حالا اگه ضامنو رها کنم، در عرض چند ثانیه منفجر? می شه.» داشت حرف می زد و از ?خودش و نارنجک? پرانی اش تعریف می کرد که ?فرمانده از دور داد زد:« آهای شیخ ?مهدی! چیکار می کنی؟?» شیخ مهدی یه دفعه ترسید? و نارنجک و پرت کرد. نارنجک رفت و افتاد رو سرِ⛰ خاکریز. بچه ها صاف? ایستاده بودند و هاج و واج ?نارنجک و نگاه می کردند که ?حاجی داد زد: « بخواب برادر! بخواب!» انگار همه رو برق بگیره. هیچ کس از جاش تکان نخورد.
چند ثانیه گذشت. همه ?زُل زده بودند به سرِ خاکریز؛ که نارنجک، قِل خوردو رفت اون طرفِ خاکریز و منفجر? شد. شیخ مهدی? رو به بچه ها کرد و گفت: « هان! یاد گرفتید! دیدید چه راحت بود!» فرمانده خواست داد بزند ?سرش که یه دفعه ای صدایی از پشت خاکریز اومد که می گفت: « الله اکبر! الموت لِصدّام!?» بچه ها ?دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟ دیدند یه عراقی ای، زخمی? شده و به خودش می پیچه.
?شیخ مهدی عراقی رو که دید، داد زد:« حالا بگویید شیخ مهدی کار بلد نیست؟! ببینید چیکار کردم!»??
#به_قلم_من_روشنک_بنت_سینا_در_اندیشه_پروازم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:37:00 ب.ظ ]