کسی ابرو ریزی نکنه .... | ... |
?خــاطــرات طـنـز شُــهــدا?
?کـسی آبـرو ریزی نکنه!?
همه دورتادور سفـره نشـسته بودیم. از گرسنگی نمیدانستـیم قاشـق را بکنـیم توی دهنمون یا توی چشامـون. فرمانده مقـر بالای سنـگر نشسته بود. چند نفر آدم مهم با لباسای اتوکرده هم دوروبرش نشسته بودند. فرمــانده قـبلاً گفته بود از بالا میآیند برای بازرسی. آبروریزی نکنید. این روزهای آخر آموزشی آبروی منو بخرید.
غذایمان برنج بود و کباب. آشپز برای اولین بار خوشاخلاق شده بود. معاون مقر گاهی میخندید. اکبر کاراته گفت: کاشکی بازم بیاند! حاج بابایی میگفت: آره؛ بلکه نفسی تازه کنیم؛ مُردیم!
داشتیم حرف میزدیم که آشپز با یه فیس و افادهای گفت: برادران عزیز، کسی هست که غذا بخواد؟?
فرمانده دوست داشت همه با هم بگیم: نهخیر، سیر شدیم. دستتون درد نکنه! هنوز حرفش تمام نشده بود که همه با هم - هرسیصد نفر- بشقابامونو بردیم توی هوا و گفتیم: مَن مَن! به من بده! من بازم میخوام!?
ما جیغوداد میکردیم و فرمانده هرچه آبرو پیش بالاییها داشت از بین بردیم.????
[سه شنبه 1396-03-16] [ 11:14:00 ب.ظ ] |
فرم در حال بارگذاری ...