? اوایل سال 86 بود.
جنوب کرج و شمال شهریار ، فعالیت فرهنگی داشتیم. مسجدی رو دست گرفته بودیم. زیر زمین مسجد ، پاتوق ما شده بود.
یه روز همونجا مشغول کارهام بودم. یکی از بچه های تازه به خط اومده ، با بهت و عجله اومد داخل و گفت: “میدونی کی رو دیدم؟” با بی محلی گفتم: “کی"؟
گفت: “عبدالله …”
عبدالله ، از عرق خورها و چاقوکش های معروف محل بود.
ادامه داد: “باهاش بحثم شد. مست مست بود. سر به سرم گذاشت. گفتم ولم کن دارم میرم مسجد. اسم مسجد رو که آوردم ریخت به هم. گفت: تو مسجد چی کار داری؟ از تو (یعنی من) براش گفتم. میخواد ببیندت. بیارمش؟
گفتم: بیارش!
زیاد طول نکشید که با عبدالله برگشت. عبدالله اینقدر مست بود که تلو تلو می خورد. چشمش سرخ سرخ بود. داخل شد. سمتش رفتم. بغلش کردم و بوسیدمش. بوی دهنش ولی آزارم می داد.
نشست. 20 دقیقه ای صحبت کردیم. از علاقه اش به امام رضا ع گفت و از اعتقادش به خدا. وسط حرفهای من اشکش جاری شد. گفت میخوام سر به راه بشم.
وقت نماز شده بود. گفتم پا شو با هم بریم بالا نماز بخونیم.
گفت: من وضعم ناجوره. همین چند دقیقه پیش چند پیک خوردم!
گفتم: خدایی که نماز تو رو تو این وضع و حال پس بزنه من یکی قبولش ندارم.
برا وضو اومد. هیچی بلد نبود. کمکش کردم. تا داخل مسجد شدیم نماز تموم شده بود.
گفت میخوام به تو اقتدا کنم. جلو ایستادم.
اولین نماز عمرش بود. بوی دهانش به من می رسید. همون بوی بد ، نماز من رو هم مستانه کرده بود. من هم حس می کردم اولین نماز عمرم رو میخونم.
عبدالله ، بچه هیاتی و میوندار شد. اما من هنوز تو حسرت اون نمازم.
از ماه مبارک ، دو نماز بیشتر نمونده.
ای کاش این نماز آخر رو مثل کسایی که بعد یه عمر گناه ، اولین نماز عمرشون رو میخونن بخونیم.
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر … .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت