شعری برای امامم حضرت صادق.ع. | ... |
نشسته ام چو گدايان درگهت مولا
که از طعام سر سفره ات شوم دارا
ولي گمان نکنم دست کوته ام اقا
رسد به دامان وصلت که اين گمان حاشا…
من گناه پيشه کجا و وصال دامانت
شراب وصل بنوشانم اي به قربانت
اگر چه طبع ضعيفم که کوچه بازاريست
ولي همين تب شعرم ز لطفت ارزانيست
(چه جاي دم زدن نافه هاي تاتاريست)
که عطر زلف تو در بيت هايمان جاريست
سلام حضرت صادق ،سلام ماه تمام
سلام شيخ الائمه ،سلام عرش مقام
تويي که عالم امکان ز تو گلستان است
ز حسن طلعت ماهت جهان پرشيان است
کمينه عاشق تو جابر بن حيان است
يکي ز نسل تو روشن گر خراسان است
و کاش از دل ظلمت به نور ميرفتم
شبيه عاشقتان در تنور ميرفتم…
تو ان ستاره ي پر نور اسمان علوم
که شيعه يادگرفته است از تو رسم ورسوم
در سراي تو باز است روز و شب به عموم
نياز نيست به اين درب،اهل کينه هجوم…
فداي غربت زهراي ات شوم اقا
فداي روضه تنهاي ات شوم اقا
دوباره حرف بقيع و دوباره درد حرم
دوباره پر شده دفتر ز مدح شاه کرم
دوباره صحبت صادق دوباره غصه وغم
دوباره دل شده مدهوش گنبد و پرچم
همان حرم که نداري ولي دلم ديده
به دست حضرت مهدي که اجرش چيده
دوباره در دل ابيات ساده ام غوغاست
دوباره اتش کين گرده خانه اي پيداست
مدينه خوب ببين باز يک علي تنهاست…
عليست صادق و صادق چو حضرت مولاست
دوباره اتش کينه،دوباره هيزم و در
دوباره ناله ي مادر ،دوباره اشک پدر
سخن رسيد به اتش نميشود رد شد
از اين حديث که بي غش نميشود ردشد
ز حرفِ قحطي ابش نميشود رد شد
که پا برهنه ز خارش نميشود رد شد
غروب و حلمه ي اعراب و کودکي تنها
درون خيمه شهي خسته است و بي يارا
زني تمامِ بلا را چو ميکشد بر دوش
زني که مردي و مردانه گي ز او مدهوش
زني تمام علي ،مست اوست باده فروش
ولي دو دست کريمش ز خنجري مخدوش
(گره گشاي جهان است عمه ي سادات)
هميشه وقف حسين است در همه ساعات
قلم به دست دلم بود و کربلايي شد
و قلب شاعر نوپايتان خدايي شد
مس وجود به لطف شما طلايي شد
و کار عاشقتان تا ابد گدايي شد
تمام شد سخنم ليک حضرت صادق.ع.
به حرفهاي تو لبيک حضرت صادق.ع.
[جمعه 1395-05-08] [ 03:35:00 ب.ظ ] |
فرم در حال بارگذاری ...