دریغ از یک موج | ... |
چندیست که سیاهی قلمم با سپیدی برگه ها نمی سازد …
شاید هم برگه های سپید رخی برای نقش زدن نشان نمیدهند …
صدای پای آب … بر روی دریای احساس شنیده نمی شود
دریغ از یک موج …..
راکد شده ام …
رگ خونی در افق پیداست که انگار تمام لطافت … تمام احساس و شاید جمیع عقل را در گوشه ای از
زمان سلاخی کرده اند …
و بیخود نیست که قلم و برگه ها با هم قهرند …
دلهره ای عجیب دارم … حس می کنم این شیار عمیق از روح من نشأت می گیرد …
و طیفی از نور قلم سیاه را رنگین کمان نمی کند ..
کجا هستم ؟؟ و به کدامین ضرب بر تُنبک زمین می کوبم که صدای صور شهیدان را نمی شنوم ؟؟!
وجودم حضوری سبزی را می طلبد که قلم عفو بر تمام سیاهی هایم بکشد و روزنه ای از نور را
مقابلم هویدا کند تا قلمم هیچوقت سیاه نباشد و سینه ی سپید روحم همیشه سپید بماند …
ترنم سبز وجود شهیدان گوارای وجودتان …..
[یکشنبه 1397-09-11] [ 09:36:00 ق.ظ ] |
فرم در حال بارگذاری ...