اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




 جستجو 



 
  صرفا جهت تفکر. ...

⚠️صرفا جهت تفکر …

براین فکر? کنیم ⁉️

چقدر به لفظ توکل بر خدا ?متکی هستیم⁉️

تا به حال فکر کردین? که چقدر از الفاظ رو در واقعیت? از صمیم قلب بهش اطمینان داریم⁉️

✍اگر ما همینطور که به زبان? میگیم توکل بر خدا❣ بهش ایمان و اعتقاد قلبی داشته باشیم و در امر ازدواج? هم به این که خداوند متعال? خودش به جهت مستجاب شدن دعاهای ما راغب هست ?ایمان واقعی داشته باشیم هرگز ❌از دعاهایی که برای ازدواج? میکنیم و ‘’به دلیل حکمت و خیری ?که وجود داره ‘’مستجاب نمیشه ?خسته نمیشیم چون ایمان? داریم و پذیرفتیم که خدا با ماست.

شاید هم دعاهای? ما اون خلوص واقعی رو نداره ❌که به درگاه خداوند ❣متعال مستجاب نمیشه و ما به خواسته ای ?که داریم نمیرسیم.

علت مستجاب? نشدن دعاهای ما خیلی عوامل میتونه باشه ?که شاید خیلی از ماها به این عوامل❌ بی توجه ایم…

?گناهان کوچک?
?عدم خواندن نماز اول وقت❌
?عدم ایمان قلبی⚠️
?و ….

این دفعه یکم ?بیشتر دقت کنیم و علت مستجاب ?نشدن خواسته هامون رو از اعمال و افکار خودمون ?شروع کنیم .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[شنبه 1396-02-23] [ 02:56:00 ب.ظ ]  



  عاشقانه شهدا... ...

:
? عاشقـانه اے به سبـک شهــدا?

#نگهبان_حرم

میخواست بره مأموریت…
گفت:
“راستی زهرا…❤
احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده…!”
داد زدم:
“تو واقعاً‌ 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده…؟!”
گفت:
“آره…اما خودم باهات تماس میگیرم…
نگران نباش…❤”
دلم شور میزد…
گفتم:
“انگار یه جای کار میلنگه امین…!
جاااان زهرا…?
بگو کجا میخوای بری…؟"‌
گفت:
“اگه من الآن حرفی بزنم…
خب نمیذاری برم که…❤ “
دلم ریخت…
گفتم:
“نکنه میخوای بری سوریه…؟!”
گفت:

“ناراحت نشیا…آره میرم سوریه…”
بی‌هوش شدم…
شاید بیش از نیم ساعت…
امین با آب قند بالا سرم بود…❤
به هوش که اومدم…
تا کلمه سوریه یادم اومد…
دوباره حالم بد شد…
گفتم:"امین…واااقعا،داری میر ی ی ی…؟❤
بدون رضایت من…؟?”
گفت:
“زهرا… بیا و با رضایت از زیر قرآن ردم کن…
حس التماس داشتم…
گفتم:
“امین تو میدونی که من چقدر بهت وابسته‌م…?
تو میدونی که نفسم بنده به نفست…?”
گفت:"آره میدونم…❤”
گفتم:
“پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…؟”
صداش آرومتر شده بود…
.
عاشقت هستم شدیدا دوستت دارم
دلبری هایت بماند بعد فتح سوریه
.
“زهرا جان…❤
ما چطور ادعا کنیم مسلمون و شیعه‌ایم…؟
مگه ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم…؟
شیعه که حد و مرز نمی‌شناسه…
اگه ما نریم و اونا بیان اینجا…
کی از مملکتمون دفاع می‌کنه…؟”
دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه…
خوابی دیده بودم که…
نگرانیمو نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود…
خواب دیدم یه صدایی که چهره‌ ش یادم نیست…
یه نامه‌ واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود:
“جناب آقای امین کریمی…
فرزند الیاس کریمی…
به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است…”
پایینشم امضا شده بود…

(همسر شهید امین کریمی)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 02:55:00 ب.ظ ]  



  خواهرم حجابت .برادرم نگاهت.. ...

خواهرم بیداری…؟؟؟??
بی قرارم اینک …?
پشت خطم ،…
وصلی ؟؟؟??
خواهرم باتوسخن میگویم ..
اگر آقای غریبم آید??
وبگوید دختر
سالها پشت در غیبت اگر من ماندم?
این همه ندبه ی غربت خواندم?
همه اش وصل به گیسوی تو بود???
چه جوابی داری؟؟؟?
اگر آقا گوید
از سر عشق خیالی که توکردی آواز
من ندارم سرباز
چه جوابی داری ؟؟؟??
دختر شیعه هنوزم وصلی؟؟؟؟??
تو رو ارباب قسم قطع نکن?
سالها منتظرم
مرغ بی بال وپرم
رحمی کن

#خواهرم_حجابت
#برادرم_نگاهت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 02:54:00 ب.ظ ]  



  نماز هایمان اگر نماز بود.... ...

نمازهایم اگر “نماز” بود…

نمازهایم اگر “نماز” بود که موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش!

نمازهایم اگر نماز بود که رکعت آخرش این قدر کیف نداشت!

اگر نمازم نماز بود، تبدیل نمی شد به یک فرصت طلایی برای خلق ایده های بکر!! تبدیل نمی شد به مناسب ترین زمان تحلیل رفتار فلان همکار! تبدیل نمی شد به ماشین حساب!!

نه.
نمازهایم"نماز” نیست.

اگر نماز بود، یک “کارواش قوی” می شد و با فشار می شست از دلم همه ی سیاهی ها را، لکه ها را.

اگر نماز بود، می شد “کیمیا” و مس وجودم را تبدیل می کرد به طلا…

اگر نمازم نماز بود،
می شد پل، می شد پناهگاه، می شد دارو، می شد مرهم، می شد درمان، می شد میعادگاه، می شد دانشگاه….

خدایا:

بر من منت بگذار و کاری کن نمازهایم، “نماز” شود….فقط همین !

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 02:52:00 ب.ظ ]  



  غریب قصه ها.. ...

غریب قصه ها
غصه ات فراموشم شده …
فراموشیم دلیل گناه است
وگرنه چه دلیل دارد که فراموشت کنم …
نمیدانم چرا
سرم داد نمیزنی
نمیگویی
بیمعرفت !چرا فراموشم کرده ای
نمیدونم چرا
سیلی بر گونه های شرمگینم نمیزنی و بگویی
آدم عاقل …حواست کجاست …
چرا برای تنهاییت به من اخم نمیکنی
چرا ؟؟؟
میدانم
تو مرا با قلبم میخواهی
افسوس که من با زبان تو را میخواهم …
غرق در گناهانم
ولی میگوییم
اللهم عجل لولیک الفرج
چه رویی دارم من …
شانه به شانه گناه راه میروم
در حالی که امامم شانه به شانه ی
تنهایی راه میرود …
غصه ام را نخور
من از آنجا بدبختم که منتظر 313
نفر هستم
در حالی که خودم قدمی بر نمیدارم
که جز آن ها باشم …
من برای تو هیچ نکردم
ولی تو برای من همه کار کرده ای …
ببخشم که سر در لانه ی زنبور کرده ام ونیش گناهان را به لذت بی تو بودن ترجیح دادم …
ببخشم …

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 02:51:00 ب.ظ ]