مهر 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30        




 جستجو 



 
  هویزه......... ...

? #کاروان_راهیان_نور

? #هــــویــــ?ــــزه??


روزهای اول جنگ، شهر اشغال شده‌ی #هویزه…
دختر #جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها می‌آورند؛

یکی از مسئولین بعثی (ستوان عطوان) دستور می‌دهد #دختر را به داخل سنگرش بیاورند!

#مادر را بیرون سنگر نگه می‌دارند؛
لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود…??

دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان #خونی و #چادر و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می کند…
تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با #جسد ستوان عطوان مواجه می شوند؛

دختر جوان هویزه ای حاضر نشده #عفتش را به بهای #آزادی بفروشد و با #سرنیزه، ستوان را به #هلاکت رسانده و حتی اجازه نداده #چادر از سرش برداشته شود…

خبر به گوش #سرهنگ_هاشم فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یک گالن #بنزین روی دختر جوان خالی می کنند…

در چشم بهم زدنی #آتش تمام #چادر بانو را فرا می‌گیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو می‌دود…
و لحظاتی بعد جز دودی که از #خاکستر بلند می‌شود چیزی باقی نمی ماند!!…??

فریادهای دلخراش مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست، #مادر را نیز به همان سبک به #وصال جگر گوشه اش می رسانند…??


#شرمنده_ایم??

موضوعات: خدا شهیدم کن  لینک ثابت

[چهارشنبه 1397-07-04] [ 08:33:00 ق.ظ ]  



  حکایت............ ...

?حکایت تکان دهنده?

?شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد.

?وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!

?ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید….

?در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:

?پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.

?یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.

_____**?**__

موضوعات: خدا شهیدم کن  لینک ثابت

 [ 08:32:00 ق.ظ ]