تَنَزَّلُ الْمَلَائِکةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کلِّ أَمْرٍ
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از دوست بماندیم و به منزل نرسیدیم
سرمایه زکف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
مرا چه به تجارت؟! مرا چه به دوست؟! من کجا و بریدن از اغیار و به دنبال تو دویدن؟!
من کجا و تو؟! من همانام که دینم با ماه رمضان شروع میشود و با عید فطر تمام!
و فقط همان چند روز است که معنای غربت را میفهمم و بس.
من کجا و تو؟!
من همانام که افسوسِ همه چیز را میخورم؛ جز افسوس عمری که دور از تو گذراندهام.
من همانام که در اوجِ پافشاری به درگاه خداوند، بالاترین خواستههایم، تنها و تنها حولِ وجودِ خودم می گردد.
سلامتیام! داراییام! مدرک ام! خودم! خودم! و خودم!
اصلاً نیندیشیدهام که نگاه تو چهقدر برتر از همهی داراییهای دنیاست!
شادمانی تو کجا و شعفِ مال اندوزی؟!
من چه میدانم لبخند رضایت تو چیست؟!
من چه میفهمم شادی مادرِ تو چهقدر قیمتی است؟!
من کجا تو را شناختهام و کجا دانستهام تو در نزد خدای متعال چه منزلتی داری که خلایق به وجود تو روزی میخورند و آسمان به برکت تو فرو نمیریزد.
من کجا و تو؟!
گفتند : شب قدر، شب نزول قرآن است. گفتند : ﴿ اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیلَةِ الْقَدْرِ ﴾
می گویم : قرآنِ ناطق تویی؛
ترجمانِ قرآن تویی؛
آیات بینات قرآن در سینهی توست؛
تفسیر قرآن به لسانِ توست.
گفتند : شب قدر را هرکسی نمیداند چه شبی است؟
می گویم : مگر قدر تو را هرکسی میفهمد؟!
مگر کسی به شناخت تو نائل شدهاست؟!
مگر ادراک من، درک تو نموده است؟!
گفتند : شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ﴿ لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ.﴾
میگویم : مگر ماهی بهتر از روی ماه تو می شود؟! تو که از هزار هزار ماه، برتری!
گفتند : در شب قدر، ملائکه و روح نازل می شوند، به امر پروردگارشان. ﴿ تَنَزَّلُ الْمَلائِکةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ اَمْر.﴾
می گویم : ملائکه خادمان درگاه تواند!
اینان که حلقهی بندگی تو زینت گوشهایشان است؛
اینان که در شبِ قدر صعود و نزولشان به نزد توست؛
اینان نامهی تقدیر خلایق را امشب به نزد تو میآورند تا تو سرنوشت همگان را امضا کنی.
اینها را گفتم تا بگویم : هر چه کردهام و هر چه هستم - که خودم میدانم پستِ پستام - امشب گدای تو ام و جز تو را گدایی نمیکنم.
میخواهم بگویم : امشب، شب بروزِ قدر و منزلت توست.
میخواهم بگویم : خاک دو عالم بر سر من، اگر حاجتِ مادر تو امشب صدر حاجاتم نباشد!
می خواهم بگویم : اف بر روی سیاهم، اگر رهایی شما از زندان غیبت به اندازهی گرفتاریها و مشکلات خودم برایم مهم نباشد.
میخواهم بگویم : عطشناک، دعایت می کنم! دیوانهوار ضجّهات می زنم!
و از خدای حسین علیهالسلام، به حق حسین علیهالسلام، شفای سینهی سوختهی حسین علیهالسلام را به ظهور تو می طلبم.
این کم ترین کاری است که غلامِ نان و نمک خوردهی تو میتواند بکند.
این پیشِ پا افتادهترین کاری است که بندهی آبرو از تو یافته، می تواند بکند.
این در مقابل سایهی پدری تو هیچ است!
بمیرم برای چشمان اشک بارت! بسوزم برای دل سوختهات